از قطب شمال گرفته تا آفریقا تا آمازون، پشتکار، عمل گرایی اقتصادی و تدبیر زندگی رستوران داران مهاجر چینی را در سرتاسر جهان پیوند می زند و منویات متفاوت آنها را الهام می بخشد. chop suey که در همان روحیه قدرتمند استقامت تطبیقی ساخته شده است، تفاوت چندانی با آن ندارد سوپ چینیوز (سوپ ونتون) که در ماداگاسکار یا پرو سرو می شود لومو سالتادو (گوساله سرخ شده) در ازدواج خود از مواد محلی با تکنیک های آشپزی چینی.
در بهترین حالت، کتاب کوان راههایی را نشان میدهد که در آن رستورانهای چینی دیاسپوریک مانند آشپزخانههای آزمایشی هستند که فرصتهایی را برای زندگی بهتر تجربه میکنند، هر چند این پیگیری ممکن است مبهم باشد. همانطور که در مورد جیم و موریس، بسیاری از کسانی که سفر مهاجرت را آغاز می کنند، کودکانی هستند که حرف کمی در این مورد دارند. و اغلب بزرگسالان به دلیل عدم اطمینان و ناراحتی جابجایی به کودکان تقلیل مییابند. بین محرومیتهای اقتصادی و تبعیض نژادی، بسیاری از سوژههای کوان راههایی را بازگو میکنند که زندگیهایی که در مهاجرت به دنبال آنها بودهاند، اغلب بهعنوان سازشهای پرمشکل تحقق مییابد. یک رستوران دار در آفریقای جنوبی به او می گوید: «ما همیشه فکر می کردیم که اینجا اقامت داریم. «این مکان در واقع متعلق به سفیدها بود. ما فقط به فضای آنها تجاوز می کردیم. هرگز قرار نبود ما ادعا کنیم.»
شاید به دلیل تجربهاش بهعنوان یک مستندساز، کوان داستان خود را به اپیزودهایی که بر اساس مکان سازماندهی میشوند ساختار میدهد، اگرچه درام جذابتر در تحولات چند نسلی خانواده در طول زمان است. ساختن یک رستوران چینی کار سختی است و اغلب تنها آغاز جستجوی یک زندگی رضایت بخش است که با شرایط خود زندگی می کند. نسل اول مهاجران، مانند پدران جیم و موریس، مسیری را ترسیم میکنند تا نسل دوم بتواند منابعی را برای یک موتور معیشت قوی و یا غیر جذاب تامین کند. یکی از پارادوکس های دردناک اداره یک رستوران خانوادگی، روشی است که مهاجرت واحد هسته ای را زیر پا می گذارد. کوان می نویسد: «این بخشی از بسیاری از داستان های مهاجران چینی است: «همسرانی که پشت سر گذاشتند، فرزندانی که هرگز نمی شناختند و ازدواج دوم در سرزمین های دور».
حتی زمانی که خانواده دست نخورده باقی بماند، پراکندگی در سطح هویت فردی احساس می شود. کوان دلتنگیهایی را که در دوران کودکی مشاییاش تجربه کرد، احساس فقدان پس از ترک خانه جدیدی که به سختی با او آشنا شده بود، و تکههایی از خود را که در مصاحبهشوندگانش میبیند، توصیف میکند. کوان هر جا که میرود نمیتواند از کسانی که با آنها برخورد میکند همین سوال را بپرسد: آیا شما بهعنوان عضوی از چینیهای دیاسپورا بر اساس ملیت یا قومیت خود تعریف میشوید؟ راه دیگری برای طرح این سوال ممکن است این باشد: قلب شما در خانه کجاست؟ برای کوان، به نظر نمی رسد یک پاسخ واحد وجود داشته باشد. او اعتراف می کند: “من شش خانه دارم.” هنگ کنگ، جایی که او متولد شد. سنگاپور و توکیو، جایی که او دوران نوجوانی خود را گذراند. برکلی، کالیفرنیا، جایی که او در مورد هویت آسیایی آمریکایی خود مطلع شد. و تورنتو، جایی که صدایش را پیدا کرد.
کتاب کوان نوعی نامه عاشقانه به خانههای متنوع او و یادگاری از سفر او در آنها است، همانطور که در زندگی غریبههای دوردست منعکس شده است. کوان در پایان بازتاب میکند: «از نظر من، خانه یافتن جامعهای است که احساس میکنید به آن تعلق دارید. عمل نویسندگی نیز نوعی خود داری است. میل به مالکیت هویت او و ارزیابی ماهیت تعلق آن چیزی است که این کتاب را به حرکت در می آورد، حتی اگر زندگی بسیاری را ترسیم کند که مجبور شده اند جاه طلبی خود را به فرزندان خود موکول کنند.